ورود به خونه
دخترا در طول راه از پنجره زل زده بودند به بیرون و ساختمون ها و آپارتمان های کوچیک و بزرگ رو تماشا میکردن و در مورد جاهای مختلف از راننده سوال میکردند.
تا این که به یه میدون بزرگ و زیبا رسیدن...محو تماشای میدون و آپارتمان های مجلل اطرافش شده بودند که یهو در باز شد و راننده رو دیدند که میگه:بفرمائید...!
محدثه:عه...واسه چی؟
راننده:خب رسیدیم ...آدرستون اینجاست!
دخترا با تعجب از ماشین پیاده شدن و به ساختمون جلوشون زل زدن!
زهرا:اوووو.... آرزو دم رفیق بابات گرم...!
دهان همه از تعجب وامونده بود...
سعیده با راننده تسویه حساب کرد. آرزو سریع کلید رو از توی کوله اش در آورد و در ساختمون رو باز کرد.دخترا با بیصبری دویدن توی ساختمون...اونا با دیدن محوطه ی داخل خونه خیلی ذوق کردند(البته در نگاه اول خوب بود هاا گرد و خاکهاش پدرمونو درآورد!) مطهره و محدثه که آروم و قرار نداشتن...
ساختمون شامل دو طبقه بود که به صورت دوبل ساخته شده بودو مبله و آماده اومدن بچه ها...آرزو یه خورده به اتاق ها سرک کشید و گفت: دکوراسیونش یه خورده نیاز به سلیقه ما داره!
محدثه:فکر نمیکنم...
سعیده یه نفس راحت کشید و خودش رو انداخت روی مبل و...از مبل یه کلی گرد و خاک بلند شد...همه شروع کردند به سرفه کردن!
زهرا:فکر کنم حق با آرزوئه!
بچه ها وسایلشون رو توی یکی از اتاق ها گذاشتند و شروع کردن به خونه تکونی...
محدثه و مطهره مسئول جابجایی وسایل شدند،اونا همزمان با انجام دادن کارهاشون آهنگ جدیدشون رو باهم میخوندن و میخندیدن...
اونا مبل ها رو خیلی قشنگ و کلاسیک توی پذیرایی چیدند و وسایل اتاق ها رو هم مرتب کردن. خونه اونا کلا 6 تا اتاق داشت که محدثه و مطهره یکی از اتاق ها رو خالی گذاشتن ..میز تحریر و کتاب هارو به یکی از اتاق ها و وسایل اضافی مثل ساک و خرت و پرت ها رو بردند به یه اتاق دیگه...توی 3 اتاق دیگه هم تختهارو گذاشتن.لباس هارو هم توی اتاق خواب ها چیدند.بچه ها چندتا پوستر از خودشون به سئول آورده بودن.مطهره و محدثه اونا رو به دیوار اتاق ها آویزون کردن.
آرزو هم مسئول گردگیری بود و بعد از چیده شدن وسایل با حرکات موزون همیشگیش اونا رو گردگیری میکرد. 
سعیده و زهرا هم مسئول شستن ظروف آشپزی بودن.
نزدیکای غروب بود که کارا تموم شد.
همه گرسنه و خسته خودشون رو انداختن روی زمین....
مطهره: پس غذا چی شد؟
محدثه : این دیگه چه بوییه که میاد؟
آرزو:شبیه بوی روغن سوخته اس...!!!
سعیده و زهرا : واااااای غذا...
زهرا و سعیده تصمیم گرفته بودن تا با پختن کیم چی بچه ها رو غافلگیر کنن اما از شانسشون کیم چی ته گرفت! البته چون دخترا گرسنه بودن همه غذا رو تموم کردن و در آخر هم واسه شستن ظرف ها قرعه کشی کردن و قرعه به نام آرزو افتاد(کلا من همیشه بد شانسم!
)
بعد از شستن ظرف ها و زدن مسواک بچه ها خودشون رو پرت کردن روی تخت خواب و بی معطلی خوابشون برد....

روز پر مشغله
بچه ها داشتن روی سن آهنگ اصلی آلبوم جدیدشون رو میخوندن...زهرا جلوی بچه ها واستاده بود و داشت میخوند، بقیه دخترا هم پشت سرش میرقصیدن...
تماشاچیا همه ذوق کرده بودن و زهرا رو تشویق میکردن
که یهو صدایی از بین تماشاگرا گفت : زهرا بسه دیگه...زهرا...زهرا...
زهرا به تماشاچیا نگاه کرد و سعیده رو دید که داشت صداش میکرد و میگف : بیدار شو!
اون هم شروع کرد به التماس:ولم کن ...میخوام ادامه بدم ...کنسرتو به هم نزن.
از اونجایی که سعیده ول کن نبود از خواب پرید و افتاد به جون سعیده که سعی میکرد بیدارش کنه....
زهرا: چرا نمیذاری خوابم رو ببینم؟!!
سعیده: خب بسه دیگه...یه کلی کار داریم باید به کارهامون برسیم.
زهرا:خب نمیشد بذاری یه خورده دیگه بخوابم؟؟!!
سعیده: نه چون باید بریم.
مطهره که با سر و صدای اونا از خواب بیدار شده بود گفت: کجا؟
آرزو (از قبل بیدار شده بود) :کمپانی!
زهرا تازه دوزاریش افتاد و گفت: وااای....چرا زودتر بیدارم نکردی؟من آماده نیستم یه کلی کار دارم باید تمرین کنم!
سعیده:

مطهزه: محدثه کجاست؟
سعیده:داره دوش میگیره.
مطهره: وای من هم باید برم دوش بگیرم.
آرزو: من قبلا رزرو کردم تو باید بعد از من بری!
زهرا: پس با این حساب من هم شدم آخری دیگه؟
بقیه:

بچه ها بعد از دوش گرفتن و خوردن صبحانه،یه کم نرمش و مرتب کردن موهاشون لباساشون رو عوض کردن. برای این که رسمی باشن کت شلوار های جینشون رو همراه چکمه هاشون پوشیدن و هر کدوم یه شال گردن انداختن دور گردنشون.
محدثه همون طور که داشت کتش رو روی بلوز راه راهش میپوشید گفت:با چی بریم؟ با تاکسی؟
مطهره:آره خب...
محدثه:آخه زشت نیست دخترایی به محبوبیت ما با تاکسی برن بیرون؟
زهرا: یکی جو رو از این جدا کنه!
سعیده: هنوز هیچی نشده تحویل میگیری خودتو... وای به حال وقتی که قبولمون کنن!
آرزو: زهی خیال باطل...چه امیدوارین شماها!
مطهره:حالا بیاین بریم تا دیر نشده.
کمپانی
دخترا یه تاکسی گرفتن و و گفتن که میخوان به کمپانی اس ام برنو تاکسی هم اونا رو رسوند.
آدرس کمپانی رو واستون میذارم شاید بدردتون بخوره:
PERSON'S NAME (Super Junior)
c/o S.M. Entertainment Co., Ltd.
521 Apgujung 2 dong Kangnamgu
Seoul
South Korea
بعد از ورود سعیده با مسئول کمپانی صحبت کرد و بهش گفتن که باید مهارتهای دخترا ارزیابی بشه.وقتی سعیده این رو به دخترا گفت اونا دچار استرس شدن نگران شدن که آیا میتونن نظر هیئت داوری رو جلب کنن یا نه؟...
اول از همه دخترا یه امتحان کتبی راجع به اطلاعاتشون از موسیقی و طریقه کار کردن با شرکت و همین چیزا دادن
و بعد از مهارتهای نمایشی اونها امتحان گرفته شد؛به این صورت که هر یک از اعضا باید یه تیکه از ساخته هاشون رو ارائه میدادن. اول از همه نوبت زهرا بود مثل همیشه بی خیال و با اعتماد به نفس کامل پرید روی سن (امتحان عملی توی آمفی تئاتر گرفته میشد) اون آخرین قطعه ای رو که ساخته بود با گیتار نواخت
(قابل توجه:شكلك فوق الذكر گيتاره!) و با اینکه از نظر بچه ها قطعه مزخرفی بود اما در چهره هیئت داوری اثری از نارضایتی پیدا نبود.
حالا نوبت سعیده بود که تصمیم داشت مهارتشو توی رقص باله به هیئت داوران نشون بده.بچه ها با دیدن مهارت سعیده توی رقص باله کف کردن آخه اون کاملا با آهنگی که توسط هیئت داوری گذاشته شده بود هماهنگ میرقصید.
بعد از اون مطهره و محدثه آهنگی رو که موقع خونه تکونی تمرین کرده بودن با هم خوندن..کار اونا هم بدک نبود.
و در آخر نوبت آرزو بود.موقع امتحان دست و پای آرزو میلرزید(آخه میدونین جدا از استرس گلاب به روتون 8 ساعت بود که نرفته بودم دستشویی!! فکر کنم به خاطر کیم چی دیشب رودل کرده بودم) اما با این حال رقصی هماهنگ با آهنگ ارائه داد...آهنگی که توسط هیئت داوری گذاشته شده بود تکنو بود و آرزو هم برای رقص از حرکات پا اي كه جديدا ابداع كرده بود استفاده كرد
و بلافاصله بعد از اجرا بدون اینکه منتظر اجازه هیئت داوران بمونه از آمفی تئاتر دوید بیرون و به سمت دستشویی ها رفت!
دخترا خیلی استرس داشتن نمی دونستن که از پس امتحانشون خوب براومدن یا نه ؟!
آخه آینده اونا توی کره و موسیقی به نظر هیئت داوران بستگی داشت.حدود نیمساعت گذشت.مطهره و زهرا خوابشون بود و طبق معمول مشغول دیدن خوابهای شیرین و جوگیرانه شون بودن
تا اینکه صدایی اونا رو از خواب بیدار کرد...داشتن سعیده رو صدا میزدن. سعیده به دفتر مرکزی رفت. در مدتی که سعیده داخل دفتر بود هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و فقط و فقط 5 بار موی محدثه کشیده شد،سه تا از ناخن های محدثه شکست،2 بار پای زهرا لگد شد و آرزو هم 2 باربه دستشویی رفت! جدا از اینکه بند کیف سعیده توسط محدثه پاره شد(امانتداری رو حال کنین)!
تا اینکه بچه ها سعیده رو دیدن که از دفتر مرکزی بیرون اومد.
محدثه:چی شد؟
دخترا بدون اینکه چیزی بگن به سعیده زل زده بودن و منتظر جوابش بودن....
دستم درد گرفت بقیه اش باشه واسه یه روز دیگه همینش هم زیاده... و فقط واسه جبران تاخیری بود که توی نوشتن داستانا داشتم!
خوش باشین و با آقاهاتون بهتون خوش بگذره!
اسهلوا یا ایهاالذین لا کامنتوا: اسهال بگیرید ای کسانی که نظر نمی گذارید
پ.ن:محدثه جوون من اين پست رو موقتا گذاشته بودم هم غلطاش زياد بود هم شكلك نداشت امروز ويرايش و شكلك گذاريش كردم
پ.ن2:جمله "اسهلو..." از قرآن نيست فقط يه جمله عربيه لطفا جنبشو داشته باشين
پ.ن3: فقط ميخوام يه بار ديگه در مورد خوشبختي من و كيو چيزي بگي اون وقت ...
متاسفانه نميتونم چيزي در مورد شيوون بگم ولي قرار بود فقط در مورد داستانها من با كيوهيون باشم وقتاي ديگه عمرا از شيوون دست بكشم....


:: بازدید از این مطلب : 604
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13