نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

سلااااااااااااااااااااااام بچه ها جديدا دريافتيد كه لوكس بلاگ مشكل داره و بالا اومدنش با خداست؟

براي همين تصميم گرفتم وب رو عوض كنم از الان به بعد داستانا رو توي اين وب تماشا ميكنيد:

pin-upgirls.mihanblog.com

اگه قبلا اين وب رو لينك كردين هم لينكو تغيير بدين البته ما ديگه بازديد كننده نميخوايم چون اگه همينطور به اعضامون اضافه بشه خيلي كسل كننده ميشه پ ديگه عضو هم پذيرفته نميشه!

اعضاي پذيرفته شده به ترتيب:

آرزو

محدثه

مطهره

سعيده

زهرا

سحر

فرزانه

حديث

مينوش

باران

مهناز

حله؟بچه ها لطفا هر از گاهي براي اينكه مطمئن بشم داستانا رو دنبال ميكنين و دلسرد نشم كامنت بذارين و از فرزانه و سحر هم خيلي ممنونم كه نهايت همراهي و دلگرمي رو واسه من داشتن. اما حديث و مينوش كجا غيبشون زده خدا ميدونه...باران مهناز شما چي؟ كجـــــــــــــــــــــــــايين؟دلم از تنهايي گرفت!



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 212
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

سلام بچه ها خوبين؟

بچه ها ميخواستم وبم رو آپ كنم اما از اونجايي كه داستان حاضر نبود( )تصميم گرفتم واستون يه مطلبي رو كه از نظر خودم جالب اومد واستون بذارم:

در يك سازمان:

چهار نفر بودند به نام هاي: همه كس، يك كسي، هر كسي و هيچ كس. يك كار مهم وجود داشت كه بايد انجام مي شد.

از همه كس خواسته شد آن را انجام دهد . همه كس مطمئن بود كه يك كسي آن را انجام خواهد داد.

هر كسي مي توانست آن را انجام دهد، اما هيچ كس آن را انجام نداد

يك كسي از اين موضوع عصباني شد، به خاطر اين كه اين وظيفه هر كسي بود.

همه كس فكر كرد هر كسي مي تواند آن را انجام دهد، اما هيچ كس نفهميد كه هر كسي آن را انجام نخواهد داد.

سرانجام اين شد همه كس، يك كسي را براي كاري كه هر كسي مي توانست انجام داده باشد و هيچ كس نداد سرزنش كرد.

به نظر شما مشكل چه بوده است؟

چه رهنمودي براي بهبود چنين موقعيت هايي داريد؟

اين داستان به شخصيت من كه خيلي ميخورد اميدوارم به درد شما هم بخوره...فعلا!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 245
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

سلام....واي بچه ها تركوندين خيلي دلم واستون تنگ شده بود....

مرسي كه نظر دادين.

تنها سخناني كه دارم اينه كه فداتون شم من كاري نكردم...

سحر جون از تو هم متشكرم راستي باور كنيد من همه سوجوها رو دوس دارم حتي شيندونگ رو و اصلا از حرفام قصد بدي ندارم همش شوخيه!!

و در مورد عكسا باور كنيد محدثه هم شاهده من يه بار رفتم خونه مامان بزرگم عكس هيچول كلي گرفتم توي وب گذاشتم قبل از اينكه انتشار مطلب رو بذارم تا بره واسه مشاهده كامپيوتر ريست كرد!

توي مدرسه هم همينطور داشتم عكسا رو ميذاشتم آخراش بود كه خانوم "م" يه هو برنامه استودنت كنترل رو فعال كرد و كلا نت ريخت به هم!!

الهي فداتون شم شرمنده ....بذارين اين داستانا يه سر و ساموني بگيره عكس هم به روي چشم!

و يه چيز خيلي مهم و حياتي  من سووووووووووووووووووووكي(تاكيوووووونگ) جوووووووووواهه(ميخوام)!!!!

و از همه مهمتر سوكي رو به هيچكي نميدم!!!

خب ديگه بريم داستان بعدي در ادامه مطلب...



:: بازدید از این مطلب : 674
|
امتیاز مطلب : 193
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

سلام خوفين بالاخره آپيدم...محدثه شانسي شانسي شوخي شوخي جدي شد هوس كردم اين قسمت از داستان ولنتاين مختص تو باشه چون داستانت نسبتا كوتاه بود...بشين حالشو ببر!

البته خيلي هم اختصاصي نيس همه هستن...

روز سيزدهم فوريه سال 2011 داشت سپري ميشد و دخترا تصميم گرفته بودن يه جشن حسابي واسه روز ولنتاين بگيرن و خونشون رو حسابي تزيين كنن.آرزو قرعه انداخت تا مشخص بشه كه كي بايد بره خريدها رو انجام بده.اول از همه اسم مطهره دراومد.مطهره سرما خورده بود واسه همين دوباره قرعه انداختند دفعه بعد فرزانه قرعه انداخت و اسم محدثه دراومد.محدثه خواست بهونه بياره واسه همين گفت: بچه ها من هم احساس ميكنم سرم داره درد ميكنه ها! تازه صدام هم گرفته مشخص نيس؟

دخترا: نهههههههه!

محدثه اخم كرد:آخه هوا خيلي سرده توي اين برف و كولاك كي حال داره بره خريد؟

دخترا: تو!

محدثه: شيرين شدين!!

مطهره: خب زنگ بزن شيوون بياد دنبالت باهم برين با اين سليقه اي كه تو داري بايد يكي همراهت باشه!

محدثه بازم اخم كرد. مطهره: شوخي كردم بابا!

محدثه به شيوون تلفن كرد تا بياد دنبالش شيوون هم آب دستش بود گذاشت زمين و اومد دنبال محدثه و باهم به فروشگاه رفتن.

بقيه ادامه مطلب...



:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()