روز بعد:
دخترا ناهارشون رو خورده بودن كه زنگ در خونه به صدا دراومد.مطهره دروباز كرد: عه سلام خوبين؟وا...پس هيچول كو؟
ايونهيوك جلوتر از همه وارد شد: سلام مطهره خوبي؟ با چندتا از بچه ها رفتن خريد!
مطهره: اما محدثه...
ريووك كه داشت پشت سر خودش در رو ميبست گفت:سليقه شما كه مثل ما نميشه يه سري خريدها رو بايد ما شخصا انجام ميداديم...
سعيده كه داشت به طرف اونا ميومد گفت: واي واي نگو كه دلم واسه نيمروهاي سوختتون غش رفت.
بقيه دخترا هم زدن زير خنده.
سونگ مين: خب دخترا خنده كافيه بفرمايين داخل اتاقاتون.آرزو تو هم بيا مارو به آشپزخونه راهنمايي كن بعد برو تا شب بخواب!
آرزو: هان؟
سونگ مين: بيا ديگه!
آرزو: باشه بياين از اين طرف...
توي كوله پشتي پسرها پر از ملاقه،قاشق،كفگير و از اين جور چيزا بود.
ارزو: ما ظرف داشتيم لازم نبود بيارين.
ريووك: فرمول هاي خاص و محرمانه اي واسه غذاهامون داريم سريه!
يسانگ كه داشت يخچال رو بررسي ميكرد با شنيدن اين حرف زد زير خنده.
ارزو: بله بله...حق با شماست.من ميرم تا عصر بخوابم تا راحت به كارهاي سريتون برسين.
ته مين: خوبه...خوب بخوابي آرزو!
آرزو: عه راستي....انيو و يونهو كوشن؟
شيندونگ: انيو گفت با بقيه گروه شايني عصر مياد.يونهو هم لباس مناسب نداش ميخواس خريد كنه اون هم عصر مياد.
ارزو: چه جالب...حديث،سحر، فرزانه و مينوش هم دارن ميرن خريد واسه لباس.
ارزو هم مث بقيه دخترا رفت بخوابه اما صداي ظرف و ظروف و حتي گاهي صداي شكستن ليوان ها كه از توي آشپزخونه ميومد بهش اين اجازه رو نميداد!!!
زنگ در خونه: ديلينگ ديلينگ!!
زهرا بالباس خوابش از اتاق رفت بيرون تا در رو باز كنه با ديدن پذيرايي كه شديدا به هم ريخته بود جيغ بلندي كشيد.آرزو،مطهره،محدثه و سعيده هم با لباس خواباشون كه شامل كلاه و يه پيرهن با عكس گربه ميشد از اتاقاشون پريدن بيرون( بقيه رفتن خريد): چي شده؟
و وقتي پذيرايي رو ديدن خودشون هم فرياد زدن: نه!
ريووك و يسانگ از آشپزخونه پريدن بيرون: چي شد؟
دخترا با ديدن قيافه وحشت زده يسانگ و ريووك كه هر كدوم يه كلاه آشپزي رو سرشون بود و يه پيشبند پوشيده بودن زدن زير خنده.ريووك يه در قابلمه و يسانگ هم يه ملاقه در دست داشت!
يسانگ: به خودتون بخندين.
مطهره: ما چي مون خنده داره؟
ريووك: منگوله كلاهت افتاده توي صورتت!
همه به مطهره نگاه كردن مطهره از خجالت سرخ شد!
زهرا: اين چه بلاييه سر خونه آوردين؟
يسانگ: لازم نيس نگران باشي! مگه قرار نبود تا تموم شدن كارا توي اتاقتون بمونين؟
زهرا:آخه در زدن...
سونگ مين: من درو باز كردم!
سعيده: كي بود؟
سونگ مين: هيچول،شيوون،كيوهيون،ليتوك و دونگهه...همونايي كه رفته بودن خريدها رو انجام بدن!
محدثه: جدي ميگي؟
همه دخترا جز ارزو به سمت آشپزخونه دويدن. اما ريووك نذاشت كه برن تو.
مطهره: چيكار ميكني؟
ريووك: نميشه ديگه...قراره سوپرايز شين...دارين برنامه هامونو به هم ميريزين.
وبا كمك يسانگ اونا رو به اتاقشون برد.ريووك زودتر از يسانگ از پله ها اومد پايين و رفت توي آشپزخونه.
يسانگ: آرزو تو هم....
كيوهيون نذاشت يسانگ حرفش رو كامل كنه و از پايين پله ها يسانگ رو صدا زد.
يسانگ: بله؟
كيوهيون: بيا ريووك كارت داره...
يسانگ رفت پايين تا ببينه ريووك چيكارش داره.كيوهيون آرزو رو ديد و واسش دست تكون داد.آرزو هم لبخندي زد و به نشونه ي سلام سري تكون داد و بعد رفت توي اتاقش.
در قسمت بعدي داستان سري ميزنيم به دخترايي كه رفته بودن خريد...
:: بازدید از این مطلب : 676
|
امتیاز مطلب : 193
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47